عاشقانه ترین پسر
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بزرگترین وب عکس دختر
هر چی دلت می خواد
در انتظار
تنهاترین تنها
everything
delbar21
متفاوت ترین فروشگاه اینترنتی ایران
فقط دخترا
LOoOoOoOoOoOVE
سوژه خنده
¸.• وبلاگ تفریحی یاس •.¸
دل درد غروب
HAME CHIZ
اخبار رئال مادرید
عاشقترین پسر
Mu$ic BaZ
eadownload
خفنترینها +20
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خفنترینها و آدرس toooptarin.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 116626
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باکس هوشمند ام دی پارس
Share/Bookmark منوي اصلي
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو مطالب
عناوین مطالب وبلاگ


نويسندگان
erfan bestboy

آرشيو وبلاگ
تير 1390


 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:جدیدترین مطالب عاشقونه, :: 15:20 :: نويسنده : erfan bestboy

زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک!
دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم!
چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.
دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ … دو٬ … سه٬ … !
همه به دنبال جایی بودند که قایم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.
خیانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
اصالت به میان ابر ها رفت.
هوس به مرکز زمین راه افتاد.
دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت٬ به اعماق دریا رفت.
طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.
آرام آرام همه قایم شده بودند و
دیوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ …
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد. قایم کردن عشق خیلی سخت است.
دیوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزدیک می شد٬ که عشق رفت وسط یک دسته گل رز آرام نشت.
دیوانگی فریاد زد: دارم میام. دارم میام …
همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود.
بعد هم نظافت را یافت. خلاصه نوبت به دیگران رسید. اما از عشق خبری نبود.
دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.
صدای ناله ای بلند شد.
عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد٬ دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.
شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.
دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت
حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نیست دوست من٬ تو دیگه نمیتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد